حدودا یک ماه پیش بود حداکثر ۳ یا ۴ هزار تومن تو جیبم پول داشتم٬ خیلی خسته داشتم از دانشگاه بر میگشتم.
درست سر فرشته(مرتضی فیاضی) یه پیرزن مرتب و خیلی خسته اومد جلو و منم فکر کردم میخواد آدرس بپرسه و هدفونم رو در اووردم تا ببینم چی میگه
گفت : دخترم من اینجا گم شدم از تهرانسر اومدم خونه ی دخترم ولی از شانسم کیف پولم که آدرسم توش بوده رو جا گذاشتم ٬ الان پول ندارم برگردم خونه
خب هرکسی جای من بود ۲ تا احتمال میداد
۱) طرف داره فیلم بازی میکنه و گدائه
۲) یه آدم بد شانسه که اینجا گیر افتاده
در هر دو صورت کسی بود که به کمک من نیاز داشت
و منم با احساس هم نوع دوستیم ۱۰۰۰ تومن بهش دادم٬ و گفتم این کافیه؟!
اونم با شرمندگی گفت مرسی دخترم کافیه...
دوباره گفتم مطمئنی؟!
گفت نه ۱۰۰۰ تومن دیگه هم لازم دارم ولی خب از کس دیگه ای میگیرم مرسی
در این لحظه از خودم شرمم گرفت که چرا شک کردم که شاید گدا باشه و سریع ۱۰۰۰ تومن دیگه بهش دادم و راهی خونه شدم
و توی ۳۰ دقیقه ای که پیاده میمودم یا به خودم فحش میدادم که کلاه رفته سرم یا اینکه احساس افتخار میکردم و تا آخرشم نفهمیدم که واقعا طرف جزو کدوم دسته بود... یا شایدم خواستم سعی کنم نفهمم... و قول دادم دیگه بهش فکر نکنم
درست ۲ روز پیش توی میدون تجریش٬ با همون خانم رو با همون لباسا و همون جملات مواجه شدم
خیلی جالبه این سری با اینکه میدونستم میخواد چی بگه بازم هدفونم رو در اووردم و تا کلمه ی آخرش شنیدم
بعد با یه حالت تمسخر آمیزی گفتم : درست یک ماه پیش سر فرشته بهت ۲ تومن دادم٬ برو جمعش کن.
اومدم ۵ متر جلو تر و برگشتم دیدم طوری گم و گور شده که اثری از آٍثارش نیست
مطمئنم که تا آخر عمر چهرش یادم میمونه
هرچند این سومین باریه که ازم اینطوری گدایی میکنن و منم جوگیر میشم و کمک میکنم ولی جالبیش به این بود که دوباره همین آدمو دیدم
خدا رو چه دیدی شاید یه ماه دیگه ام تو آزادی دیدمش...
شاید شرمش گرفت و بساطشو جمع کرد
هرچند این یه داستان بود و دید من به اشخاص متکدی خیلی بد نیست
انشالله سر فرصت در اون باره هم مینویسم